اجتماعی
87/1/18 :: 8:4 عصر
اولین ایرادى که بر پوشیدگى زن مىگیرند این است که دلیل معقولى ندارد وچیزى که منطقى نیست نباید از آن دفاع کرد.مىگویند منشا حجاب یا غارتگرى وناامنى بوده است که امروز وجود ندارد،و یا فکر رهبانیت و ترک لذت بوده است کهفکر باطل و نادرستى است،و یا خودخواهى و سلطهجویى مرد بوده که رذیلهاى استناهنجار و باید با آن مبارزه کرد،و یا اعتقاد به پلیدى زن در ایام حیض بوده است کهاین هم خرافهاى بیش نیست.
پاسخ این ایراد از بحثى که در بخش گذشته کردیم روشن شد.از مباحث آنبخش معلوم گشت که حجاب-البته به مفهوم اسلامى آن-از جنبههاى مختلف(روانى،خانوادگى،اجتماعى و حتى از جنبه بالا رفتن ارزش زن)منطق م
ایراد دیگرى که بر حجاب گرفتهاند این است که موجب سلب حق آزادى که یکحق طبیعى بشرى است مىگردد و نوعى توهین به حیثیت انسانى زن به شمار مىرود.
مىگویند احترام به حیثیت و شرف انسانى یکى از مواد اعلامیه حقوق بشر است. هر انسانى شریف و آزاد است،مرد باشد یا زن،سفید باشد یا سیاه،تابع هر کشور یامذهبى باشد.مجبور ساختن زن به اینکه حجاب داشته باشد بىاعتنایى به حق آزادىاو و اهانتبه حیثیت انسانى اوست و به عبارت دیگر ظلم فاحش استبه زن.عزت وکرامت انسانى و حق آزادى زن و همچنین حکم متطابق عقل و شرع به اینکه هیچ کسبدون موجب نباید اسیر و زندانى گردد و ظلم به هیچ شکل و به هیچ صورت و به هیچبهانه نباید واقع شود،ایجاب مىکند که این امر از میان برود.
پاسخ:یک بار دیگر لازم است تذکر دهیم که فرق استبین زندانى کردن زن درخانه و بین موظف دانستن او به اینکه وقتى مىخواهد با مرد بیگانه مواجه شودپوشیده باشد.در اسلام محبوس ساختن و اسیر کردن زن وجود ندارد.حجاب دراسلام یک وظیفهاى استبر عهده زن نهاده شده که در معاشرت و برخورد با مرد بایدکیفیتخاصى را در لباس پوشیدن مراعات کند.این وظیفه نه از ناحیه مرد بر اوتحمیل شده است و نه چیزى است که با حیثیت و کرامت او منافات داشته باشد و یا تجاوز به حقوق طبیعى او که خداوند برایش خلق کرده است محسوب شود.
اگر رعایت پارهاى مصالح اجتماعى،زن یا مرد را مقید سازد که در معاشرتروش خاصى را اتخاذ کنند و طورى راه بروند که آرامش دیگران را بر هم نزنند وتعادل اخلاقى را از بین نبرند چنین مطلبى را«زندانى کردن»یا«بردگى»نمىتواننامید و آن را منافى حیثیت انسانى و اصل«آزادى»فرد نمىتوان دانست.
در کشورهاى متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهایى براى مرد وجوددارد.اگر مردى برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتى با پیژامه بیرونآید،پلیس ممانعت کرده به عنوان اینکه این عمل بر خلاف حیثیت اجتماع است او راجلب مىکند.هنگامى که مصالح اخلاقى و اجتماعى،افراد اجتماع را ملزم کند که درمعاشرت اسلوب خاصى را رعایت کنند مثلا با لباس کاملا بیرون بیایند،چنین چیزىنه بردگى نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادى و حیثیت انسانى است و نه ظلم و ضدحکم عقل به شمار مىرود.
بر عکس،پوشیده بودن زن-در همان حدودى که اسلام تعیین کرده استموجب کرامت و احترام بیشتر اوست،زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاقمصون مىدارد.
شرافت زن اقتضا مىکند که هنگامى که از خانه بیرون مىرود متین و سنگین وبا وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدى که باعث تحریک وتهییجشود به کار نبرد، عملا مرد را به سوى خود دعوت نکند،زباندار لباس نپوشد،زباندار راه نرود،زباندار و معنى دار به سخن خود آهنگ ندهد،چه آنکه گاهى اوقاتژستها سخن مىگویند،راه رفتن انسان سخن مىگوید،طرز حرف زدنش یک حرفدیگرى مىزند.
اول از تیپ خودم که روحانى هستم مثال مىزنم:اگر یک روحانى براى خودشقیافه و هیکلى بر خلاف آنچه عادت و معمول استبسازد،عمامه را بزرگ و ریش رادراز کند،عصا و ردایى با هیمنه و شکوه خاص به دست و دوش بگیرد،این ژست وقیافه خودش حرف مىزند،مىگوید براى من احترام قائل شوید،راه برایم باز کنید،مؤدب بایستید،دست مرا ببوسید.
همچنین استحالتیک افسر با نشانههاى عالى افسرى که گردن مىافرازد،قدمها را محکم به زمین مىکوبد،باد به غبغب مىاندازد،صداى خود را موقع حرف زدن کلفت مىکند.او هم زباندار عمل مىکند،به زبان بىزبانى مىگوید:از منبترسید،رعب من را در دلهاى خود جا دهید.
همین طور ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالشحرف بزند، فریاد بزند که به دنبال من بیا،سر بسر من بگذار،متلک بگو،در مقابل منزانو بزن،اظهار عشق و پرستش کن.
آیا حیثیت زن ایجاب مىکند که اینچنین باشد؟آیا اگر ساده و آرام بیاید و برود،حواس پرت کن نباشد و نگاههاى شهوت آلود مردان را به سوى خود جلب نکند،بر خلاف حیثیت زن یا بر خلاف حیثیت مرد یا بر خلاف مصالح اجتماع یا برخلافاصل آزادى فرد است؟
آرى اگر کسى بگوید زن را باید در خانه حبس و در را به رویش قفل کرد و بههیچ وجه اجازه بیرون رفتن از خانه به او نداد،البته این با آزادى طبیعى و حیثیتانسانى و حقوق خدادادى زن منافات دارد.چنین چیزى در حجابهاى غیر اسلام بودهاست ولى در اسلام نبوده و نیست.
شما اگر از فقها بپرسید آیا صرف بیرون رفتن زن از خانه حرام است،جوابمىدهند نه.اگر بپرسید آیا خرید کردن زن ولو اینکه فروشنده مرد باشد حرام است،یعنى نفس عمل بیع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است،پاسخ مىدهند حرامنیست.آیا شرکت کردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟باز هم جواب منفىاست چنانکه در مساجد و مجالس مذهبى و پاى منبرها شرکت مىکنند و کسى نگفتهاست که صرف شرکت کردن زن در جاهایى که مرد هم وجود دارد حرام است.آیاتحصیل زن،فن و هنر آموختن زن و بالاخره تکمیل استعدادهایى که خداوند در وجوداو نهاده استحرام است؟باز جواب منفى است.
فقط دو مساله وجود دارد;یکى اینکه باید پوشیده باشد و بیرون رفتن به صورتخودنمایى و تحریک آمیز نباشد.
و دیگر اینکه مصلحتخانوادگى ایجاب مىکند که خارج شدن زن از خانه توامبا جلب ضایتشوهر و مصلحت اندیشى او باشد.البته مرد هم باید در حدود مصالحخانوادگى نظر بدهد نه بیشتر.گاهى ممکن است رفتن زن به خانه اقوام و فامیلخودش هم مصلحت نباشد. فرض کنیم زن مىخواهد به خانه خواهر خود برود وفى المثل خواهرش فرد مفسد و فتنهانگیزى است که زن را علیه مصالح خانوادگى تحریک مىکند.تجربه هم نشان مىدهد که این گونه قضایا کم نظیر نیست.گاهى هستکه رفتن زن حتى به خانه مادرش نیز بر خلاف مصلحتخانوادگى است،همینکه نفسمادر به او برسد تا یک هفته در خانه ناراحتى مىکند، بهانه مىگیرد،زندگى را تلخ وغیر قابل تحمل مىسازد.در چنین مواردى شوهر حق دارد که از این معاشرتهاىزیانبخش-که زیانش نه تنها متوجه مرد است،متوجه خود زن و فرزندان ایشان نیزمىباشد-جلوگیرى کند.ولى در مسائلى که مربوط به مصالح خانواده نیست دخالتمرد مورد ندارد.
سومین ایرادى که بر حجاب مىگیرند این است که سبب رکود و تعطیل فعالیتهایىاست که خلقت در استعداد زن قرار داده است.
زن نیز مانند مرد داراى ذوق،فکر،فهم،هوش و استعداد کار است.این استعدادهارا خدا به او داده است و بیهوده نیست و باید به ثمر برسد.
اساسا هر استعداد طبیعى دلیل یک حق طبیعى است.وقتى در آفرینش به یکموجود استعداد و لیاقت کارى داده شد،این به منزله سند و مدرک است که وى حقدارد استعداد خود را به فعلیتبرساند،منع کردن آن ظلم است.
چرا مىگوییم همه افراد بشر اعم از زن و مرد حق دارند درس بخوانند و این حقرا براى حیوانات قائل نیستیم؟براى اینکه استعداد درس خواندن در بشر وجود دارد ودر حیوانات وجود ندارد.در حیوان استعداد تغذیه و تولید مثل وجود دارد و محرومساختن او از این کارها بر خلاف عدالت است.
باز داشتن زن از کوششهایى که آفرینش به او امکان داده است نه تنها ستم به زناست، یانتبه اجتماع نیز مىباشد.هر چیزى که سبب شود قواى طبیعى و خدادادىانسان معطل و بى اثر بماند به زیان اجتماع است.عامل انسانى بزرگترین سرمایهاجتماع است.زن نیز انسان است و اجتماع باید از کار و فعالیت این عامل و نیروى تولید او بهرهمند گردد.فلج کردن این عامل و تضییع نیروى نیمى از افراد اجتماع،همبر خلاف حق طبیعى فردى زن است و هم بر خلاف حق اجتماع،و سبب مىشود که زنهمیشه به صورت سربار و کل بر مرد زندگى کند.
جواب این اشکال آن است که حجاب اسلامى که حدود آن را به زودى بیانخواهیم کرد، موجب هدر رفتن نیروى زن و ضایع ساختن استعدادهاى فطرى اونیست.ایراد مذکور بر آن شکلى از حجاب که در میان هندیها یا ایرانیان قدیم یایهودیان متداول بوده است وارد است. ولى حجاب اسلام نمىگوید که باید زن را درخانه محبوس کرد و جلوى بروز استعدادهاى او را گرفت.مبناى حجاب در اسلامچنانکه گفتیم این است که التذاذات جنسى باید به محیط خانوادگى و به همسر مشروعاختصاص یابد و محیط اجتماع،خالص براى کار و فعالیتباشد. به همین جهتبه زناجازه نمىدهد که وقتى از خانه بیرون مىرود موجبات تحریک مردان را فراهم کند وبه مرد هم اجازه نمىدهد که چشم چرانى کند.چنین حجابى نه تنها نیروى کار زن رافلج نمىکند،موجب تقویت نیروى کار اجتماع نیز مىباشد.
اگر مرد تمتعات جنسى را منحصر به همسر قانونى خود کند و تصمیم بگیردهمینکه از کنار همسر خود بیرون آمد و پا به درون اجتماع گذاشت،دیگر درباره اینمسائل نیندیشد،قطعا در این صورت بهتر مىتواند فعال باشد تا اینکه همه فکرشمتوجه این زن و آن دختر و این قد و بالا و این طنازى و آن عشوهگرى باشد و دائمانقشه طرح کند که چگونه با فلان خانم آشنا شود.
آیا اگر زن،ساده و سنگین به دنبال کار خود برود براى اجتماع بهتر استیا آنکهبراى یک بیرون رفتن چند ساعت پاى آئینه و میز توالت وقتخود را تلف کند وزمانى هم که بیرون رفت تمام سعیش این باشد که افکار مردان را متوجه خود سازد وجوانان را که باید مظهر اراده و فعالیت و تصمیم اجتماع باشند به موجوداتى هوسباز وچشم چران و بىاراده تبدیل کند؟
عجبا!به بهانه اینکه حجاب،نیمى از افراد اجتماع را فلج کرده است،بابىحجابى و بىبند و بارى نیروى تمام افراد زن و مرد را فلج کردهاند.کار زن پرداختنبه خودآرایى و صرف وقت در پاى میز توالتبراى بیرون رفتن،و کار مردچشم چرانى و شکارچىگرى شده است.
در اینجا بد نیست متن شکایت مردى را از زنش که در یکى از مجلات زنانه درج شده بود ذکر کنم تا معلوم شود اوضاع حاضر،زنان را به صورت چه موجوداتىدر آورده است.
در آن نامه چنین نوشته است:
«زنم در موقع خواب به یک دلقک درست و حسابى مبدل مىگردد.موقع خواببراى اینکه موهایش خراب نشود یک کلاه تورى بزرگ به سرش مىبندد.بعدلباس خواب مىپوشد.در این موقع است که جلو آئینه میز توالت مىنشیند و گریمصورتش را با شیر پاک کن مىشوید. وقتى رویش را برمىگرداند احساس مىکنماو زن من نیست زیرا اصلا شکل سابق را ندارد. ابروهایش را تراشیده و چون مدادابرو را پاک کرده بىابرو مىشود.از صورتش بوى نامطبوعى به مشام من مىرسدزیرا کرمى که براى چین و چروک به صورتش مىمالد بوى کافور مىدهد و مرا بهیاد قبرستان مىاندازد.کاش کار به همین جا ختم مىشد،ولى این تازه مقدمه کاراست.چند دقیقهاى در اتاق راه مىرود و جمع و جور مىکند آنگاه کلفتخانه راصدا مىکند و مىگوید کیسهها را بیاور.کلفتبا چهار کیسه متقالى بالا مىآید. خانم روى تخت مىخوابد و کلفت کیسهها را به دست و پاى او مىکند و بیخ آن را بانخ مىبندد.چون ناخنهاى دست و پایش مانیکور شده و دراز است،براى اینکه بهلحاف نگیرد و چندشش نشود و احیانا نشکند دست و پاى خود را در کیسه مىکندو به همین ترتیب مىخوابد».
آرى این است زنى که بر اثر به اصطلاح بىحجابى«آزاد»شده به صورت نیروىفعال اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى درآمده است!آنکه اسلام نمىخواهد این استکه زن به صورت چنین موجود مهملى درآید که کارش فقط استهلاک ثروت و فاسدکردن اخلاق اجتماع و خراب کردن بنیان خانواده باشد.اسلام با فعالیت واقعىاجتماعى و اقتصادى و فرهنگى هرگز مخالف نیست.متون اسلام و تاریخ اسلام گواهاین مطلب است.
در اوضاع و احوال تجدد مآبى بىمنطق حاضر جز در دهات و در میان افرادسخت متدین که اصول اسلامى را رعایت مىکنند زنى پیدا نمىکنید که نیروى او واقعاصرف فعالیتهاى مفید اجتماعى یا فرهنگى یا اقتصادى بشود.
آرى یک نوع فعالیت اقتصادى رایجشده است که باید آن را ثمره بىحجابىدانست و آن این است که بنکدار به جاى اینکه بکوشد جنس بهتر و مرغوبتر براىمشتریان خود تهیه کند،یک مانکن را به عنوان فروشنده مىآورد،نیروى زنانگى وسرمایه عصمت و عفاف او را استخدام مىکند و وسیله پول درآوردن و خالى کردنجیبها قرار مىدهد.یک فروشنده باید کالا را همان طورى که هستبه مشترى ارائهدهد ولى یک دختر خوشگل فروشنده با ادا و اطوار و ژستهاى زنانه و در معرضقرار دادن جاذبه جنسى خود مشترى را جلب مىکند.بسیارى از افراد که اصلا مشترىنیستند براى اینکه چند دقیقه با او حرف بزنند یک چیزى هم مىخرند.
آیا این فعالیت اجتماعى است؟آیا این تجارت استیا کلاهبردارى و رذالت؟
مىگویند زن را توى کیسه سیاه نپیچید.
ما نمىگوییم زن خود را در کیسه سیاه بپیچید ولى آیا باید طورى لباس بپوشد ودر اجتماع عمومى ظاهر شود که برجستگى پستانهایش را هم به مردان شهوتران وچشم چران نشان بدهد و از آن طور که هستبهتر و جاذبتر براى آنها جلوه دهد؟ازوسائل مصنوعى در زیر لباس استفاده کند تا چاقى و زیبایى مصنوعى را هم براىفریفتن و دل ربودن مردان بیگانه به مدد بگیرد؟این مدها و لباسهاى تحریکآمیز براىچه به وجود آمده است؟آیا براى این است که بانوان آن لباسها را براى همسرانشانبپوشند؟!این کفشهاى پاشنه بلند براى چیست؟جز براى این است که حرکاتماهیچههاى کفل را به دیگران نشان دهد؟آیا لباسهایى که نازککارىها وبرجستگیهاى بدن را نشان مىدهد جز براى تهییج مردان و براى صیادى است؟عملاغالب خانمهایى که از این نوع کفشها و لباسها و آرایشها استفاده مىکنند تنها مردى راکه در نظر نمىگیرند شوهران خودشان است.
زن مىتواند در میان زنان و در میان محارم خود از هر نوع لباس و آرایشىاستفاده کند اما متاسفانه تقلید از زنان غربى براى هدف و منظور دیگرى است.
غریزه خودآرایى و شکارچىگرى در زن غریزه عجیبى است.واى اگر مردان همبه آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان نواقص کار آنان را برطرف کنند و مصلحیناجتماع!هم تشویق کنند.
اگر دختران در اجتماعات عمومى لباس ساده بپوشند،کفش ساده به پا کنند،باچادر یا با پالتو و روسرى کامل به مدرسه و دانشگاه بروند،آیا در چنین شرایطى بهتر درس مىخوانند یا با وضعى که مشاهده مىکنیم؟اصولا اگر التذاذهاى جنسى ومنظورهاى شهوانى در کار نیست چه اصرارى است که بیرون رفتن زن به این شکلباشد؟چرا اصرار مىورزند که دبیرستانهاى مختلط به وجود آورند؟
من شنیدهام در پاکستان معمول بوده است-نمىدانم الآن هم معمول هستیا نهکه در کلاسهاى دانشگاه بخش پسران و دختران به وسیله پردهاى از یکدیگر جدا باشدو فقط استادى که پشت تریبون قرار مىگیرد مشرف بر هر دو باشد.آیا بدین طریقدرس خواندن چه اشکالى دارد؟
یک ایراد دیگر که بر حجاب گرفتهاند این است که ایجاد حریم میان زن و مرد براشتیاقها و التهابها مىافزاید و طبق اصل«الانسان حریص على ما منع منه»حرص و ولعنسبتبه اعمال جنسى را در زن و مرد بیشتر مىکند.به علاوه،سرکوب کردن غرایزموجب انواع اختلالهاى روانى و بیماریهاى روحى مىگردد.
در روانشناسى جدید و مخصوصا در مکتب روانکاوى فروید روى محرومیتها وناکامیها بسیار تکیه شده است.فروید مىگوید ناکامیها معلول قیود اجتماعى است،وپیشنهاد مىکند که تا ممکن استباید غریزه را آزاد گذاشت تا ناکامى و عوارض ناشىاز آن پیش نیاید.
برتراند راسل در صفحه69 و 70(ترجمه فارسى)کتاب جهانى که من مىشناسممىگوید:
«اثر معمولى تحریم،عبارت از تحریک حس کنجکاوى عمومى است.و این تاثیر،هم در مورد ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا مىکند...اکنون براىاثر تحریم مثالى مىزنم:فیلسوف یونانى«امپدکل»جویدن برگهاى شجرة الغار راخیلى شرمآور و زشت مىپنداشت.او همیشه جزع و فزع مىکرد از اینکه باید ده هزار سال به علت جویدن برگ درخت غار در ظلمات خارجى(دوزخ)به سر برد. هیچ وقت مرا از جویدن برگ غار نهى نکردهاند و من هم تاکنون برگ چنین درختىرا نجویدهام ولى به«امپدکل»تلقین شده بود که نباید این کار را بکند و او هم برگدرخت غار را جوید.»
سپس در جواب این سؤال که«آیا شما عقیده دارید انتشار موضوعهاى منافىعفت علاقه مردم را به آنها زیاد نمىکند؟»جواب مىدهد:
«علاقه مردم نسبتبدانها نقصان مىیابد.فرض کنید چاپ و انتشارکارت پستالهاى منافى عفت مجاز و آزاد گردد.اگر چنین چیزى بشود این اوراقبراى مدت یک سال یا دو سال مورد استقبال واقع شده سپس مردم از آن خستهمىشوند و دیگر کسى حتى به آنها نگاه هم نخواهد کرد.»
پاسخ این ایراد این است که درست است که ناکامى،بالخصوص ناکامى جنسى،عوارض وخیم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرایز در حدودى که مورد نیازطبیعت است غلط است،ولى برداشتن قیود اجتماعى مشکل را حل نمىکند بلکه بر آنمىافزاید.
در مورد غریزه جنسى و برخى غرایز دیگر برداشتن قیود،عشق به مفهوم واقعىرا مىمیراند ولى طبیعت را هرزه و بىبند و بار مىکند.در این مورد هر چه عرضهبیشتر گردد هوس و میل به تنوع افزایش مىیابد.
اینکه راسل مىگوید:«اگر پخش عکسهاى منافى عفت مجاز بشود پس از مدتىمردم خسته خواهند شد و نگاه نخواهند کرد»درباره یک عکس بالخصوص و یکنوع بىعفتى بالخصوص صادق است،ولى در مورد مطلق بىعفتىها صادق نیستیعنى از یک نوع خاص بىعفتى خستگى پیدا مىشود ولى نه بدین معنى که تمایل بهعفاف جانشین آن شود بلکه بدین معنى که آتش و عطش روحى زبانه مىکشد و نوعىدیگر را تقاضا مىکند;و این تقاضاها هرگز تمام شدنى نیست.
خود راسل در کتاب زناشویى و اخلاق اعتراف مىکند که عطش روحى در مسائلجنسى غیر از حرارت جسمى است.آنچه با ارضاء تسکین مىیابد حرارت جسمى است نه عطش روحى.
بدین نکته باید توجه کرد که آزادى در مسائل جنسى سبب شعلهور شدن شهواتبه صورت حرص و آز مىگردد،از نوع حرص و آزهایى که در صاحبان حرمسراهاىرومى و ایرانى و عرب سراغ داریم.ولى ممنوعیت و حریم،نیروى عشق و تغزل وتخیل را به صورت یک احساس عالى و رقیق و لطیف و انسانى تحریک مىکند و رشدمىدهد و تنها در این هنگام است که مبدا و منشا خلق هنرها و ابداعها و فلسفه هامىگردد.
میان آنچه«عشق»نامیده مىشود و به قول ابن سینا«عشق عفیف»و آنچه بهصورت هوس و حرص و آز و حس تملک درمىآید-با اینکه هر دو روحى وپایان ناپذیر است-تفاوت بسیار است. عشق،عمیق و متمرکز کننده نیروها ویگانهپرست است و اما هوس،سطحى و پخش کننده نیرو و متمایل به تنوع وهرزه صفت است.
حاجتهاى طبیعى بر دو قسم است.یک نوع حاجتهاى محدود و سطحى است; مثل خوردن، خوابیدن.در این نوع از حاجتها همینکه ظرفیت غریزه اشباع و حاجتجسمانى مرتفع گردد، رغبت انسان هم از بین مىرود و حتى ممکن استبه تنفر وانزجار مبدل گردد.ولى یک نوع دیگر از نیازهاى طبیعى،عمیق و دریا صفت وهیجان پذیر است مانند پول پرستى و جاه طلبى.
غریزه جنسى داراى دو جنبه است.از نظر حرارت جسمى از نوع اول است ولىاز نظر تمایل روحى دو جنس به یکدیگر چنین نیست.براى روشن شدن،مقایسهاى بهعمل مىآوریم:
هر جامعهاى از لحاظ خوراک یک مقدار معین تقاضا دارد;یعنى اگر کشورى مثلابیست میلیون جمعیت داشته باشد مصرف خوراکى آنها معین است که کمتر از آن نبایدباشد و زیادتر هم اگر باشد نمىتوانند مصرف کنند.فرضا اگر گندم زیاد داشته باشند بهدریا مىریزند. درباره این جامعه اگر بپرسیم مصرف خوراک آن در سال چقدر است،جواب مقدار مشخصى خواهد بود.ولى اگر درباره یک جامعه بپرسیم که از نظر علاقهافراد به پول چقدر احتیاج به ثروت هست؟یعنى چقدر پول لازم دارد تا حسپول پرستى همه افراد آن را اشباع کند به طورى که اگر باز هم بخواهیم به آنها پولبدهیم بگویند دیگر سیر شدهایم،میل نداریم و نمىتوانیم بگیریم،جواب این است که این خواستحدى نخواهد داشت.
علم دوستى هم همین حالت را دارد.در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمده است: «منهومان لا یشبعان طالب علم و طالب مال»یعنى دو گرسنه هرگز سیر نمىشوند:یکىجوینده علم و دیگر طالب ثروت،هر چه بیشتر به آنها داده شود اشتهاشان تیزترمىگردد.
جاه طلبى بشر هم از همین قبیل است.ظرفیتبشر از نظر جاه طلبى پایان ناپذیراست.هر فردى هر مقام اجتماعى و هر پست عالى را که به دست آورد باز هم طالبمقام بالاتر است;و اساسا هر جا که پاى حس تملک به میان بیاید از پایان پذیرىخبرى نیست.
غریزه جنسى دو جنبه دارد:جنبه جسمانى و جنبه روحى.از جنبه جسمىمحدود است.از این نظر یک زن یا دو زن براى اشباع مرد کافى است،ولى از نظرتنوع طلبى و عطش روحىاى که در این ناحیه ممکن استبه وجود آید شکل دیگرىدارد.
قبلا اشاره کردیم که حالت روحى مربوط به این موضوع دو نوع است:یکى آناست که به اصطلاح«عشق»نامیده مىشود و همان چیزى است که در میان فلاسفه ومخصوصا فلاسفه الهى مطرح است که آیا ریشه و هدف عشق واقعى،جسمى و جنسىاست و یا ریشه و هدف دیگرى دارد که صد در صد روحى است و یا شق سومى در کاراست و آن اینکه از لحاظ ریشه جنسى است ولى بعد حالت معنوى پیدا مىکند ومتوجه هدفهاى غیر جنسى مىگردد؟
این عطش روحى فعلا محل بحث ما نیست.این نوع از عطش همیشه جنبه فردىو شخصى دارد یعنى به موضوع خاص و شخص خاص تعلق مىگیرد و رابطه او را باغیر او قطع مىکند. این نوع از عطش در زمینه محدودیتها و محرومیتها به وجودمىآید.
نوع دیگر عطش روحى آن است که به صورت حرص و آز درمىآید که از شؤونحس تملک است و یا آمیختهاى است از دو غریزه پایان ناپذیر:شهوت جنسى و حستملک.آن همان است که در صاحبان حرمسراهاى قدیم و در اغلب پولداران وغیر پولداران عصر ما وجود دارد.این نوع از عطش تمایل به تنوع دارد.از یکى سیرمىشود و متوجه دیگرى مىگردد.در عین اینکه دهها نفر در اختیار دارد در بند دهها نفر دیگر است و همین نوع از عطش است که در زمینه بىبند و بارىها و معاشرتهاى بهاصطلاح آزاد به وجود مىآید.این نوع از عطش است که«هوس»نامیده مىشود.
همان طور که در گذشته گفتیم عشق،عمیق و متمرکز کننده نیروها و تقویت کنندهنیروى تخیل و یگانه پرست است و اما هوس،سطحى و پخش کننده نیروها و متمایلبه تنوع و تفنن و هرزه صفت است.
این نوع از عطش که«هوس»نامیده مىشود ارضاء شدنى نیست.اگر مردى دراین مجرا بیفتد، فرضا حرمسرایى نظیر حرمسراى هارون الرشید و خسرو پرویز داشتهباشد پر از زیبارویان که سالى یک بار به هر یک نوبت نرسد،باز اگر بشنود که دراقصى نقاط جهان یک زیباروى دیگر هست،طالب آن خواهد شد.نمىگوید بس استدیگر سیر شدهام.حالت جهنم را دارد که هر چه به آن داده شود باز هم به دنبال زیادتراست.خدا در قرآن مىفرماید: یوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزید (1) (بهجهنم مىگوییم پر شدى؟سیر شدى؟مىگوید آیا باز هم هست؟)چشم هرگز از دیدنزیبارویان سیر نمىشود و دل هم به دنبال چشم مىرود.به قول شاعر:
دل برود چشم چو مایل بود دست نظر رشتهکش دل بود
در این گونه حالات،سیر کردن و ارضاء از راه فراوانى امکان ندارد و اگر کسىبخواهد از این راه وارد شود درست مثل آن است که بخواهد آتش را با هیزم سیر کند.
به طور کلى در طبیعت انسانى از نظر خواستههاى روحى محدودیت در کارنیست.انسان روحا طالب بىنهایت آفریده شده است.وقتى هم که خواستههاىروحى در مسیر مادیات قرار گرفتبه هیچ حدى متوقف نمىشود،رسیدن به هرمرحلهاى میل و طلب مرحله دیگر را در او به وجود مىآورد.
اشتباه کردهاند کسانى که طغیان نفس اماره و احساسات شهوانى را تنها معلولمحرومیتها و عقدههاى ناشى از محرومیتها دانستهاند.همان طور که محرومیتها سببطغیان و شعلهور شدن شهوات مىگردد،پیروى و اطاعت و تسلیم مطلق نیز سببطغیان و شعلهور شدن آتش شهوات مىگردد.امثال فروید آن طرف سکه را خواندهاندو از این طرف سکه غافل ماندهاند.
ناصحان و عارفان ما کاملا بدین نکته پىبرده بودند.در ادبیات فارسى و عربى زیاد بدین نکته اشاره شده است.
سعدى مىگوید:
فرشته خوى شود آدمى ز کم خوردن و گر خورد چو بهائم بیفتد او چو جماد مراد هر که برآرى مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
بوصیرى مصرى در قصیده معروف«برده»که از شاهکارهاى ادبیات اسلامىاست و در مدح رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و ضمنا پند و اندرزهایى هم دارد مىگوید:
النفس کالطفل ان تهمله شب على حب الرضاع و ان تفطمه ینفطم
یعنى نفس همچون طفلى است که به پستان علاقهمند است.اگر او را به حال خودبگذارى با همین میل باقى مىماند و روز به روز ریشهدارتر مىشود و اگر او را از شیربگیرى به ترک پستان خو مىگیرد.دیگرى مىگوید:
النفس راغبة اذا رغبتها و اذا ترد الى قلیل تقنع
یعنى هر چه موجبات رغبت نفس را فراهم کنى بر رغبت مىافزاید ولى اگر او را به کمعادت دهى قناعت پیشه مىکند.
اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشتهاند تنها راه آرام کردن غرایزارضاء و اشباع بى حد و حصر آنهاست.اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها وعواقب سوء آنها شدهاند و مدعى هستند که قید و ممنوعیت،غریزه را عاصى ومنحرف و سرکش و ناآرام مىسازد. طرحشان این است که براى ایجاد آرامش اینغریزه باید به آن آزادى مطلق داد،آنهم بدین معنى که به زن اجازه هر جلوهگرى و بهمرد اجازه هر تماسى داده شود.
اینها چون یک طرف قضیه را خواندهاند توجه نکردهاند که همان طور کهمحدودیت و ممنوعیت،غریزه را سرکوب و تولید عقده مىکند،رها کردن و تسلیمشدن و در معرض تحریکات و تهییجات درآوردن آن را دیوانه مىسازد،و چون اینامکان وجود ندارد که هر خواستهاى براى هر فردى برآورده شود،بلکه امکان نداردهمه خواستههاى بىپایان یک فرد برآورده شود،غریزه بدتر سرکوب مىشود و عقدهروحى به وجود مىآید.
به عقیده ما براى آرامش غریزه دو چیز لازم است:یکى ارضاء غریزه در حد حاجت طبیعى،و دیگر جلوگیرى از تهییج و تحریک آن.
انسان از لحاظ حوائج طبیعى مانند چاه نفت است که تراکم و تجمع گازهاىداخلى آن خطر انفجار را به وجود مىآورد.در این صورت باید گاز آن را خارج کرد وبه آتش داد ولى این آتش را هرگز با طعمه زیاد نمىتوان سیر کرد.
اینکه اجتماع به وسائل مختلف سمعى و بصرى و لمسى موجبات هیجان غریزهرا فراهم کند و آنگاه بخواهد با ارضاء،غریزه دیوانه شده را آرام کند میسر نخواهد شد. هرگز بدین وسیله نمىتوان آرامش و رضایت ایجاد کرد،بلکه بر اضطراب و تلاطم ونارضایى غریزه با هزاران عوارض روانى و جنایات ناشى از آن افزوده مىشود.
تحریک و تهییجبىحساب غریزه جنسى عوارض وخیم دیگرى نظیر بلوغهاىزودرس و پیرى و فرسودگى نیز دارد.
از اینجا معلوم مىشود که عارفان و نکته سنجان ما که مىگویند:
مراد هر که بر آرى مطیع نفس تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
با روشن بینى و روشن ضمیرى عارفانه خود به نکاتى برخورد کردهاند که این آقایانروانشناس روانکاو که در عصر علوم نامشان جهان را پر کرده متوجه نشدهاند.
اما اینکه مىگویند:«الانسان حریص على ما منع منه»مطلب صحیحى است ولىنیازمند به توضیح است.انسان به چیزى حرص مىورزد که هم از آن ممنوع شود و همبه سوى آن تحریک شود;به اصطلاح تمناى چیزى را در وجود شخصى بیدار کنند وآنگاه او را ممنوع سازند.اما اگر امرى اصلا عرضه نشود یا کمتر عرضه شود،حرص وولع هم نسبتبدان کمتر خواهد بود.
فروید که طرفدار سرسخت آزادى غریزه جنسى بود،خود متوجه شد که خطارفته است،لذا پیشنهاد کرد که باید آن را از راه خاص خودش به مسیر دیگرى منحرفکرد و به مسائل علمى و هنرى نظیر نقاشى و غیره منعطف ساخت و به اصطلاحطرفدار تصعید شد;زیرا تجربه و آمار نشان داده بود که با برداشتن قیود اجتماعى،بیماریها و عوارض روانى ناشى از غریزه جنسى بیشتر شده است.من نمىدانم آقاىفروید که طرفدار تصعید است از چه راه آن را پیشنهاد مىکند.آیا جز از طریق محدودکردن است؟
در گذشته افراد بىخبر به دانشجویان بىخبرتر از خود مىگفتند انحراف جنسى، یعنى هم جنس بازى،فقط در میان شرقیها رایج است و علتش هم دسترسى نداشتن بهزن بر اثر قیود زیاد و حجاب است.اما طولى نکشید که معلوم شد رواج این عملزشت در میان اروپاییها صد درجه بیشتر از شرقیهاست.
ما انکار نمىکنیم که دسترسى نداشتن به زن موجب انحراف مىشود و بایدشرایط ازدواج قانونى را سهل کرد،ولى بدون شک آن مقدار که تبرج و خودنمایى زندر اجتماع و معاشرتهاى آزاد سبب انحراف جنسى مىشود به مراتب بیشتر از آن استکه محرومیت و دست نارسى سبب مىگردد.
اگر در مشرق زمین محرومیتها باعث انحراف جنسى و همجنس بازى شده است،در اروپا شهوترانیهاى زیاد باعث این انحراف گشته است،تا آنجا که در بعضى کشورها-همان طور که در روزنامههاى خبرى خواندیم-رسمى و قانونى شد،و گفته شد چونملت انگلستان عملا این کار را پذیرفته است قوه مقننه باید از ملت پیروى کند،یعنىنوعى رفراندم قهرى صورت گرفته است.بالاتر اینکه در مجلهاى خواندم در بعضىکشورهاى اروپایى پسرها رسما با یکدیگر ازدواج مىکنند.
در شرق هم محرومین آن قدر سبب رواج انحراف جنسى نبودند که صاحبانحرمسراها بودند،و به اصطلاح اعراب این انحراف از«بلاط»ملوک و سلاطین آغازشده است.
عقول دارد;وچون در آن بخش به تفصیل بحث کردیم در این بخش تکرار نمىکنیم ()
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
1676
0
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: اشتراک در خبرنامه ::